عملیات بیت المقدس 7 در تابستان و هوای گرم و سوزان خوزستان در منطقه شلمچه صورت گرفت. نیروهای ابوذر بعد از این که به اهداف مورد نظر رسیدند،می بایستی خود را آماده مقابله با پاتک دشمن کنند. عراقی ها از صبح فشار می آوردند که به خاکریز ما نفوذ کنند،اما هر بار با مقاومت دلیرانه بچه های گردان مواجه می شدند. ظهر شد. خورشید به میان آسمان رسیده بود.گرما و تشنگی بی داد می کرد. دشمن سعی می کرد در اوج گرما با تانکهای پیشرفته خود پاتک را شروع کند. می دانست گرما وتشنگی به نیروها فشار آورده و از توانایی آنها کاسته، و این موقعیت خوبی برای ضد حمله است. همه چشم دوخته بودند تا تویوتاها بیایند و با خود آب خنک بیاورند بعد از مدتی کلمن های آب خنک رسید.بچه ها جان تازه گرفتند. خودروهای دیگری هم آمدند و با خود موشک آرپی جی 7 آوردند. حالا دیگر حمله دشمن شدید شده بود. نیرو ها تا جایی که توان داشتند مقاومت می کردند، ولی دشمن بچه ها را به رگبار بسته بود. به همراه محمود دامن افشان از خاکریز کمی جلوتر رفتیم و وارد کانالی شدیم تا از آن جا با موشک آرپی جی تانک ها را که در فاصله کمی از ما قرار داشت هدف قرار دهیم.اما تانک های ارتش بعث بسیار مدرن و پیشرفته بود به طوری که به محض برخورد موشک با آنها موشک منحرف می شد و به اصطلاح کمانه می کرد. با وجود این، بچه ها شجاعانه مقاومت می کردند. حملات دشمن پی در پی و بی امان و امکاناتش چند برابر ما بود.گردان به مرور توسط تانک ها محاصره می شد. دست آخر به دستور فرماندهی لشکر مجبور به عقب نشینی شدیم. عقب نشینی باید به سرعت انجام می گرفت چون جان همه بچه ها در خطر بود به همین خاطر پیکر بسیاری از جمله مرتضی پرندوار در همان جا ماند. یکی از نیروهای دسته مسلم به نام مهران پاسالاری اسیر شد و تعداد زیادی از نیروها مفقود شدند. منبع:کتاب گردان ابوذر نوشته ی مسعود فرشیدنیا در آسایشگاه گروهان برای استراحت، تعدادی پتو وجود داشت. اما همه پتوها یک دست نبودن. تعدادی از آنه نرم و راحت و تعدادی زبر و خشن بودند. قدر مسلم نیروها در آن سن و سال دوست داشتند هنگام خواب از پتوهای نرم و راحت تر استفاده کنند. اما آن پتوها به همه نیروهای گردان نمی رسید. مدتی بو که بچه ها بعد از تلاوت سوره واقعه و هنگام خواب با عجله به سمت پتوها می دویدند تا از پتوهای راحت تر استفاده کنند. کم کم این کار آنها حالت مسابقه به خود گرفت، و هر کس که دیرتر می رسید پتوی زبر و خشن نصیبش می شد. حمید مطیعی، علی مصلی نژاد و مجتبی رحمانیان این روش را نمی پسندیدند.آنها بدون هیچ حرفی و با عکس العمل زیبای خود باعث شوند که این جو شکسته شود. به این صورت که هر شب هنگام خواب به طرف پتوها می رفتند ولی پتوهای نرم و راحت را کنار می زدند و پتوهای زبر و خشن را بر می داشتند و روی آنها می خوابیدند. بچه ها کم کم متوجه اشتباه خود شدند و تحت تاثیر کار آنها قرار گرفتند. به مرور جوی در آسایشگاه حاکم شد که پتوهای راحت تر روی زمین می ماند و پتوهای خشن مورد استفاده قرار می گرفت. بعد از آن، این سنت حسنه برقرار شد که هرکس راحتی و آسایش را برای دیگر همسنگریان خود نیز بخواهد. مدت کوتاهی بعد از این اتفاق هر سه نفر از آن بچه های دلسوز در عملیات بیت المقدس7 به درجه رفیع شهادت رسیدند. منبع:کتاب گردان ابوذر نوشته ی مسعود فرشیدنیا وقتی گردان ما در منطقه ایلام ماموریت داشت در یکی از شب ها با دو سه نفر از بچه ها از جمله ابولفضل رامشخواه و محمود آبام، تصمیم گرفتیم برای نیروهای گروهانی که مسعود موحدان(پیش لنگه) فرمانده آن بود حلیم بپزیم. چون در آن منطقه کوهستانی موتور برق وجود نداشت و هوا تاریک بود وقت پختن حلیم نمی توانستیم داخل دیگ را خوب ببینیم. نزدیکیهای صبح بود که مجبور شدیم برای دیدن محتویات درون دیگ از فانوسی که در همان اطراف بود استفاده کنیم.چند بار و هر بار برای لحظه ای فانوس را بالای دیگ گرفتیم تا ببینیم وضع حلیم چطور است. بالاخره حلیم را بدون آن که قاشقی از آن بچشیم پختیم. بچه ها صبح زود از صبحگاه آمدند. از وجناتشان معلوم بود که حسابی به شکم های خود صابون زده اند تا پس از مدت ها صبحانه دیگری به غیر از پنیر بخورند. حلیم بین آنها تقسیم شد، ظرفی هم به من رسید اولین قاشق که به دهان بردم بوی نفت در بینی و دهانم پیچید. به اطرافم نگاهی انداختم. دیدم همه ساکت و آرام مشغول خوردن هستند. گفتم حتما قاشقم نفتی بوده. قاشق را کنار گذاششتم و با لقمه ای نان به جان حلیم افتادم. اما باز طعم نفت می داد. گوش هایم را تیز کردم ببینم کسی از نفتی بودن حلیم حرفی می زند، اما همه ساکت بودند و سر را به زیر انداخته می خورند. گفتم همه که مشغولن پس با این حساب عیب از ظرف و کاسه ی منه، یا شاید دستم نفتیه. رفتم و دستام رو حسابی شستم اما فایده ای نداشت که نداشت. بیهوده خودم را به زحمت می انداختم. در حقیقت حلیم نفتی بود. بالاخره بچه ها صدایشان هم در نیامد و همه حلیم را خوردند. حتی به گروهان های دیگر هم رسید. چون در آن منطقه نیرو ها برای صبحانه پنیر می خوردند حلیم به دهانشان مزه کرده بود و اعتراضی نداشتندو ولی بعد از تمام شدن حلیم بچه ها شروع کردند. محمد رئوفی آمد و گفت: حلیم با طعم نفت بد نیس! حمید آتشی هم گفت: دیگه نفت نبود بریزن تو دیگ؟! هادی اخلاقی هم گفت: بچه ها خوردن حلیم نفت سالی یه بار برا بدن لازمه! بعد از آن مشخص شد فانوسی که ما از نور آن برای پختن حلیم کمک گرفتیم، سوراخ بوده و هر بار که بالا می بردیم قطره ای نفت به داخل دیگ می چکیده. هنوز خاطره حلیم نفتی در ذهن بچه هاست و گاهی یادی از آن می کنیم. منبع:کتاب گردان ابوذر نوشته ی مسعود فرشیدنیا
پاتک در ظهر
پتو
حلیم با طعم نفت